نجمه موسوی کاهانی | شهرآرانیوز؛ زن جوان از مدتی قبل تحت تعقیب پلیس بود. اهالی محل او را به «زن موتورسوار» میشناسند. زیرا تنهازنی است که از بولوار چمن تا چهارراه مقدم در بولوار فرودگاه با موتورسیکلت رانندگی میکند. اما مهمتر از موتورسواری اش، موضوع خرید و فروش موادمخدر بود و شهروندان بارها این زن را درحال پرسه زدن اطراف پاتوق معتادان بدنام دیده بودند.
با گزارشهای پی در پی شهروندان، دستگیری این متهم در دستورکار مأموران انتظامی کلانتری شهیدآستانه پرست قرار گرفت و با اقدامات فنی و تخصصی، این زن شناسایی و در عملیاتی غافل گیرانه دستگیر شد. در خلال انتقال متهم به دادسرا، فرصتی دست داد تا با این زن که خودش را «رؤیا» معرفی کرد، هم کلام شویم و از سرنوشت زنی بنویسیم که اعتیاد همه زندگی اش را سوزانده است. رؤیا در همه مدت گفتوگو مدام میگوید کله اش کار نمیکند. شاید دوست ندارد به یاد بیاورد چه مسیری را طی کرده تا به اینجا رسیده است.
من «رؤیا. د» هستم، سی ودوسالهام.
فقط یک سال است.
شیشه؛ هردوسه روز یک گرم.
شیشه که اصلا، ولی دوازده سال تخریب کریستال داشتم و پیش از آن هم عشقی شیره و تریاک میکشیدم.
برای تأمین هزینههای مصرفم باید فکری میکردم. هر روز که نمیشد به شوهرم بگویم پول بدهد. شک میکرد. یک بار که برای خرید شیشه به پارک رفته بودم، با «نصیر» آشنا شدم که گفت اگر بخواهم، میتوانم در فروش موادمخدر کمکش کنم و خودش هم مشتری معرفی میکند. این طوری هزینه هایم تأمین میشد و شوهرم نیز به من شک نمیکرد.
نه، نمیدانست.
گفتم که؛ دوازده سال کریستال میکشیدم. ولی ترک کرده بودم. شوهرم فکر میکرد اثر همان کریستال است و از شیشه کشیدنم خبر نداشت.
هر دو روز یک گرم مصرف دارم. گرمی ۱۵۰ هزار تومان. خودت حساب کن ماهی چقدر میشود.
یک موتور هوندا داشت. آن را داد به من و گفت با این برو که مواد را سریعتر به مشتری برسانی.
بله، شوهرم یک موتور بنلی دارد؛ همین که در حیاط کلانتری است. وقتی میدید عشق موتور هستم، آن را میداد به من تا سوار شوم و یاد بگیرم. بعضی وقتها با موتور شوهرم میرفتم و بعضی وقتها هم با موتور نصیر.
خیلی دوست نداشت، ولی من کار خودم را میکردم.
یک دختر هفده ساله دارم. از شوهر اولم است. او ازدواج کرده و از پیش ما رفته است.
نه، از اول پیش من زندگی نمیکرد و هفتهای یک بار من را میدید. الان هم همین طور. از کجا میخواست بفهمد؟؛ من همه کارهایم را عشقی انجام میدادم و کسی نمیدانست.
نمیدانم مجازات فروش شیشه چیست، اما قبلا یک بار رفتهام حبس. آن هم رفته بودم خانه یکی از دوستانم که تریاک بکشیم، مأموران ریختند و ما را گرفتند، یک ماه زندان بودم.
***
این گفتوگو با مادری است که میتوانست در اوج جوانی، کنار دخترش زندگی آرامی داشته باشد، اما با سقوط به دامن اعتیاد، کم کم تبدیل به فروشنده موادمخدر شده است و حالا در سی و دوسالگی همه رؤیاهایش را با خود به زندان میبرد و دیگر مشخص نیست پس از خروج از زندان با همان رؤیاهای سابق بیرون بیاید یا یک رؤیای جدید شده باشد.